English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2925 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to press the button U دکمه را فشار دادن در راه انداختن چیزی یا کاری پیش قدم شدن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
pushbutton U آنچه با فشار دادن یک دکمه کار کند
to make a typing error [mistake] U اشتباه روی دکمه ای فشار دادن [کلید یا تلفن]
to make a typo [American E] U اشتباه روی دکمه ای فشار دادن [کلید یا تلفن]
to hit the wrong key [on the PC/phone/calculator] U اشتباه روی دکمه ای فشار دادن [کلید یا تلفن]
clicking U فشار دادن دکمه بالای دستگاه ماوس paste and cut
pushed U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
push U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushes U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
to put any one up to something U کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
rushing U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rushed U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rush U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
clicks U تلنگر زدن فرایند فشار دکمه دستگاه OUSE
clicked U تلنگر زدن فرایند فشار دکمه دستگاه OUSE
click U تلنگر زدن فرایند فشار دکمه دستگاه OUSE
drags U حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag U حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged U حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
calender U برق انداختن فشار دهنده
drilling thrust U فشار محوری مته کاری
To meglect something . To dismiss something from ones mind. U کاری را پشت گوش انداختن
to blame somebody for something U کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی [اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن] [جرم یا گناه]
to depict somebody or something [as something] U کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
single breasted U دارای دکمه در یک طرف کت کت دو یا سه دکمه
single-breasted U دارای دکمه در یک طرف کت کت دو یا سه دکمه
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
to cast a g. at something U نگ اه مختصری به چیزی انداختن
to put something into cold storage <idiom> U چیزی را به عقب انداختن
to put something on the shelf <idiom> U چیزی را به عقب انداختن
continue U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
to push for an answer [in reference to something] U برای پاسخ فشار آوردن [در رابطه با چیزی]
To cast a glance at something. U به چیزی چشم انداختن ( افکندن )
to p on one thing to another U چیزی را به چیز دیگر انداختن
enclose U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
to esteem somebody or something [for something] U قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
impressure U اعمال نیرو بر روی چیزی فشار و زور درامری
to tax someone [something] U بیش از اندازه بارکردن [فشار آوردن بر] کسی [چیزی]
to reject something with a shrug [of the shoulders] U با شانه بالا انداختن چیزی را رد کردن
set up <idiom> U راه انداختن ،برپا کردن چیزی
to go a mucker on or over U در کاری یا چیزی غوطه ورشدن
To operate something . U چیزی را بکار انداختن (موتور، دستگاه وغیره )
forcing U فشار دادن
hustling U فشار دادن
forces U فشار دادن
push U فشار دادن
hustled U فشار دادن
hustle U فشار دادن
hustles U فشار دادن
pinches U فشار دادن
pushed U فشار دادن
pinch U فشار دادن
pushes U فشار دادن
yerk U فشار دادن
force U فشار دادن
press U فشار دادن
presses U فشار دادن
pushing U فشار دادن
drill press U متهای که با فشار دست یاماشین چیزی را حفر میکند مته فشاری
to take the fall [American English] U مسئولیت چیزی [کاری یا خطایی] را پذیرفتن
to engage in something [in doing] something U خود را به چیزی [کاری] مشغول کردن
shakedown [of something] [American English] U تغییر پایه سیستم کاری [چیزی]
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
to trash something [American E] U دور انداختن [چیزی] [مانند مسیر مقام یا شغل]
to bin something U دور انداختن [چیزی] [مانند مسیر مقام یا شغل]
push U نشاندن فشار دادن
clamps U بندزدن فشار دادن
pushed U نشاندن فشار دادن
clamped U بندزدن فشار دادن
clamp U بندزدن فشار دادن
clamping U بندزدن فشار دادن
squeezes U چلاندن فشار دادن
squeeze U چلاندن فشار دادن
squeezing U چلاندن فشار دادن
press U فشار دادن با انگشتان
squeezed U چلاندن فشار دادن
pushes U نشاندن فشار دادن
presses U فشار دادن با انگشتان
trigger squeeze U فشار دادن ماشه
to bite the bullet <idiom> U پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
primming U بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
defines U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expands U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
to poke somebody U کسی را با نوک انگشت فشار دادن
to prod somebody U کسی را با نوک انگشت فشار دادن
tensions U بحران تحت فشار قرار دادن
tension U بحران تحت فشار قرار دادن
suppresses U مانع شدن تحت فشار قرار دادن
suppress U مانع شدن تحت فشار قرار دادن
suppressing U مانع شدن تحت فشار قرار دادن
let go <idiom> U به حال خود گذاشتن ،هیچ کاری درمورد چیزی انجام ندادن
inserting U قرار دادن چیزی در چیزی
insert U قرار دادن چیزی در چیزی
inserts U قرار دادن چیزی در چیزی
to lean something against something U چیزی را به چیزی تکیه دادن
drops U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
misleads U باشتباه انداختن فریب دادن
mislead U باشتباه انداختن فریب دادن
To try to strangle someone . U گلوی کسی را فشار دادن ( بقصد خفه کردن )
attacked U فشار برای پایان دادن به عمل یک بازیگر کریکت
attacks U فشار برای پایان دادن به عمل یک بازیگر کریکت
attack U فشار برای پایان دادن به عمل یک بازیگر کریکت
To arrange (fix up) something. U ترتیب کاری را دادن
click U صدای کوتاه مدت برای بیان فشار دادن یک کلید
thrusts U فشار دادن به اسکیت برای سرخوردن راست کردن بازو
clicks U صدای کوتاه مدت برای بیان فشار دادن یک کلید
clicked U صدای کوتاه مدت برای بیان فشار دادن یک کلید
embattle U حاضر بجنگ شدن تحت فشار شدید قرار دادن
thrusting U فشار دادن به اسکیت برای سرخوردن راست کردن بازو
thrust U فشار دادن به اسکیت برای سرخوردن راست کردن بازو
shake up <idiom> U تغییر دادن سیستم کاری
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
slur U باعجله کاری را انجام دادن
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
to put any one up to something U کسی را در کاری دستور دادن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
bounce U مورد توپ وتشرقرار دادن بیرون انداختن
bounced U مورد توپ وتشرقرار دادن بیرون انداختن
bounces U مورد توپ وتشرقرار دادن بیرون انداختن
how about <idiom> برای ارائه پشنهاد یا جویا شدن نظر دیگران در مورد چیزی یا کاری استفاده می شود
to portray somebody [something] U نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
to empower somebody to do something U اختیار دادن به کسی برای کاری
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
superinduce U تخحت فشار قرار گرفتن کشیدن یا گذاشتن یا جا دادن تجدید فراش کردن
to press against any thing U بر چیزی فشار اوردن بچیزی زور اوردن
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
by the skin of one's teeth <idiom> U بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to key up any to do s.th. <idiom> O کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
To do something waveringly. U کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to act in concert <idiom> U با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
To do something(act)from force of habit U کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
cross to bear/carry <idiom> U رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
hand U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
to prove oneself U نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
handing U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
to ring the changes U کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
to roll one's eyes <idiom> U نشان دادن بی میلی [بی علاقگی] به انجام کاری [اصطلاح مجازی]
To do something prefunctorily. U برای رفع تکلیف ( از سر باز کردن ) کاری راانجام دادن
cabin pressure U فشار مطلق داخل هواپیما اختلاف فشار بین کابین واتمسفر پیرامون
to jump on somebody U به کسی پریدن [زود ایراد گرفتن از کاری که کرده شده یا چیزی که گفته شده]
embriodery U [آراستن و زینت دادن زمینه فرش به کمک سوزن کاری و گلدوزی]
Recent search history Forum search
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
1incentive
1To be capable of quoting
119 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
1چیزی که عوض داره گله نداره
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com